بلندهمت. بلندطبع. متکبر. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). مختال. منیع. ابلخ.بلخ. بطر. و در تداول، آنکه آثار بزرگی نفس از او هویداست: دوم صورت (از صور جنوبی فلکی) صورت جبار، ای بزرگ منش. (التفهیم). میان اتباع او (شیر) دو شگال بودند یکی را کلیله نام و دیگری را دمنه و هر دو ذکای تمام داشتند و لیکن دمنه حریص تر بودو بزرگ منش تر. (کلیله و دمنه).
بلندهمت. بلندطبع. متکبر. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). مختال. منیع. ابلخ.بَلخ. بطر. و در تداول، آنکه آثار بزرگی نفس از او هویداست: دوم صورت (از صور جنوبی فلکی) صورت جبار، ای بزرگ منش. (التفهیم). میان اتباع او (شیر) دو شگال بودند یکی را کلیله نام و دیگری را دمنه و هر دو ذکای تمام داشتند و لیکن دمنه حریص تر بودو بزرگ منش تر. (کلیله و دمنه).
جسیم. سمین. عظیم الجثه. (ناظم الاطباء) : اضخم، بزرگ تن از هر چیزی. (یادداشت بخط دهخدا) ، عجب. خویشتن بینی. تیه. کبر. خیلاء. اختیال. عتو. تکبر: عماره پسر حمزه بود، آنک ذکر او در ایام خلفا و بزرگ منشی و همت بلند او... معروف است. (مجمل التواریخ). وکیل دریا... از بزرگ منشی و رعنایی طیطوی در خشم شد. (کلیله و دمنه)
جسیم. سمین. عظیم الجثه. (ناظم الاطباء) : اضخم، بزرگ تن از هر چیزی. (یادداشت بخط دهخدا) ، عُجْب. خویشتن بینی. تیه. کبر. خیلاء. اختیال. عتو. تکبر: عماره پسر حمزه بود، آنک ذکر او در ایام خلفا و بزرگ منشی و همت بلند او... معروف است. (مجمل التواریخ). وکیل دریا... از بزرگ منشی و رعنایی طیطوی در خشم شد. (کلیله و دمنه)
بلندهمتی. بلندطبعی. (ناظم الاطباء). بزرگواری. با هیئت و همت بزرگان. برترمنشی. (یادداشت مؤلف) : منی در خویشتن آورد و بزرگ منشی و بیدادگری پیشه کرد. (نوروزنامه).
بلندهمتی. بلندطبعی. (ناظم الاطباء). بزرگواری. با هیئت و همت بزرگان. برترمنشی. (یادداشت مؤلف) : منی در خویشتن آورد و بزرگ منشی و بیدادگری پیشه کرد. (نوروزنامه).